حکایت آدم نما، نه آدم …!

نادانى را دیدم که بدنى چاق و تنومند داشت، لباس فاخر و گرانبها پوشیده
بود و بر اسبى عربى سوار شده و دستارى از پارچه نازک مصرى بر سر داشت، شخصى گفت: اى سعدى! این ابریشم رنگارنگ را بر تن این جانور نادان چگونه یافتى؟

گفتم: خرى که همشکل آدم شده، گوساله پیکرى که او را صداى گاو است. یک چهره زیبا بهتر از هزار لباس دیبا است.

به آدمى نتوان گفت ماند این حیوان
مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش

بگرد در همه اسباب و ملک و هستى او
که هیچ چیز نبینى حلال جز خونش
 

منبع: آکا ایران

error: Content is protected !!